معنی ایجاد کننده
فارسی به انگلیسی
Productive
فارسی به عربی
عامل
فرهنگ فارسی هوشیار
تا شیار
حل جدول
فارسی به آلمانی
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
ایجاد. (ع مص) (از «وج د») ائجاد. آفریدن و هست نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در وجود آوردن و پیدا کردن. (آنندراج) (غیاث). هست کردن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی):
این طلب در ما هم از ایجاد تست
رستن از بیداد یارب داد تست.
مولوی.
- ایجاد کردن، آفریدن. از عدم بوجود آوردن. (ناظم الاطباء).
|| اختراع کردن. (ناظم الاطباء). || بمطلب رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || توانگر وبی نیاز کردن. (منتهی الارب). یقال: الحمد ﷲ الذی اوجدنی بعد فقر و آجدنی بعد ضعف، ای قوانی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || به ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال اوجدنی علی الامر. (ناظم الاطباء). || توانا گردانیدن بعد سستی، یقال: اوجده و آجده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قوی گردانیدن. (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی). || رنج دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(مص م.) بوجود آوردن، آفریدن، (اِمص.) آفرینش. [خوانش: [ع.]]
فرهنگ واژههای فارسی سره
آفرینش، برپایی، گشایش، ساختن
کلمات بیگانه به فارسی
برپایی
معادل ابجد
148